سکوت


سکوت ، نگاه ، تو ، من
هستم ، تو هم هستی در کنارم
اما، سکوت بر لبانت جاریست
جاری چون رود ...
کلمات در ذهنت ، اما با زبانت دشمن
بگو ، دوباره صدایم کن
دوباره در ذهنت مرا به یاد بیاور
اسمم ، یادم و نوشته هایم تقدیم به سادگی مهربان نگاهت
نگاه کن ، ببین چه ساده شکستم
چه ساده و تنها
در بیچاره ترین روزنه های امید ،
به فراموشی سپرده شدم
ببین منم نشسته به زانوی غم
سکوت میفروشم و لبخند میخرم
اسمم سکوت ، رازم سکوت ، جانم سکوت
همه چیزم قربانی نگاهت باد
نگاه کن که مدتی است ندیده ای نگاهم را
تو ، هستی ، من هم
تو هستی ، تا صدا فریاد میزند هستم
تا به من میخندی ، تا مرا میبینی تا صدایت هست ، هستی ، باش اکنون من ، تنها ،در زمزمه سرد زمستان به یاد تو سکوت میفروشم اکنون من در زاویه تاریک زندگی با یاد تو ستاره های سفید قالی را بهم گره میزنم و میخندم به تو ، به خودم به تمام آرزوهایم تنها این معما مرا می آزارد : اگر سکوت تمام شد چه باید کرد ؟





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد